ای غالیه گرد ماه سوده


آراسته شمع را زدوده

برداشته نسخه ای ز خورشید


آیینه که روی تو نموده

یک خنده ز لعل شکرینت


زنگار هزار دل زدوده

جان تازه شود ز گرد خنگت


کان خاک مفرحی ست سوده

هر روز به کوی تو جوانان


جان کاشته و جگر دروده

هر روز به دیدن رخ تو


جان داده و عمر تو فزوده

بیگانه شد آن کسی که بوده ست


وقتی به دل خراب بوده

هر شب دل من حدیث دردت


هم گفته و هم ز خود شنوده

کس در غم تو نداده پندم


جز آنکه غمی نیازموده

بسته به عطای او دل خویش


خسرو که میان خون غنوده